خیلی جاها خواندم و شنیدم از برخوردهایی که به خاطر عدم رعایت شئونات اسلامی با کسی صورت گرفته .
چیزهایی مثل کامل نبودن حجاب و آرایش داشتن و رنگ های روشن پوشیدن و حتی و شیک و تو چشم بودن که ازشون به عنوان بدحجابی یاد می شود.
خب این جور تذکر ها و حرف شنیدن ها انرژی روحی زیادی از آدم می گیره . من از این تجربه ها خیلی زیاد داشتم از مربی های پرورشی و دینی بگیر تا ناظم و مدیر مدرسه و حراست و کمیته انضباطی دانشگاه و گشت ارشاد و ...
این طرف و اون طرف و تو این وبلاگ و تو اون وبلاگ زیاد از تجربه های این مدلی صحبت شده و بنابراین صحبت ازش تکرار مکرراته .
ولی تو همه این برخوردها چیزی که برای من خیلی گرون تموم شد و خیلی ناراحتم کرد از طرف هیچ کدوم از این گروه آدمها و دسته ها و گروه هایی نبود که ازشون توقع داری.
اولین جایی که شروع به کار کردم بعد از تموم شدن درسم بیمه پ.ا.ر.س.ی.ان بود که زیر مجموعه بانک پ.ا.ر.س.ی.ان بوده و هست.
یه زنه (خیلی سعی می کنم مودبانه ازش یاد کنم وگرنه دلم می خواد اینجا یه فحشی رو بذارم که برازنده وجود کثیفش بود) عضو موظف هیئت مدیره بود که بعد از مدیرعامل بالاترین مقام شرکت بود . همون هم به همراه مدیر عامل مصاحبه اصلی من رو انجام داد. نا گفته نماند اون زمان (پنج سال پیش) تنها کارمند بدون پارتی اونجا من بودم الان رو خبر ندارم چون خیلی مجموعه بزرگ شده و تعداد کارمندها زیاد و دلیلش هم رتبه یک من تو آزمون استخدامی پ.ا.ر.س.ی.ا.ن بین کل رشته ها بود . بماند این خانوم فوق لیسانس مدیریت سرمایه گذاری داشت از انگلستان و سنش حدود ۶۰ سال بود از این تیپ زنایی که سر تا پاشون رو ساکشن کرده بودند و هرسال تعطیلات در سواحل کشورهای همسایه با بیکینی به آفتاب گرفتن مشغول بودند با خرمن خرمن ادعای روشنفکری و با حالی . بعد من اونموقع چون تازه کار بودم محض احتیاط خیلی سنگین لباس می پوشیدم و کلا تیپم رسمی بود و آرایش هم می کردم ولی خیلی رسمی مثلا آرایش کرم قهوه ای که تو چشم نباشه .
حالا ما اونجا کسایی رو داشتیم که با سایه هفت رنگ و ماتیک سرخابی و قرمز (مثل الان خودم) می اومدند سرکار خوب نوش جونشون پارتیشون مدیر عامل بانک بود و کسی جرات داشت بهشون بگه بالای چشمتون ابروست.
بعد این خانوم فکر کن به آرایش و تیپ من گیر داده بود اون هم به طرز خفنی .
فکر کن من رو قابل ندونسته بود که به خودم بگه به دو تا از مدیرای مرد گفته بود که بهم بگن که انقدر احمق بود که فکر نکرده بود که این باعث می شه که روی اون مدیر مرد تقریبا جوون به روی من بیست و دو ساله باز میشه و ممکنه مشکلاتی رو پیش بیاره که واقعا هم آورد و به قدری این مردک وقیح و پررو شده بود و شوخی های جنسی می کرد که بعد از یه حال گیری لفظی توسط شوهرجان که اونموقع دوست پسر جان بود من استعفا دادم و ازشون شکایت هم کردم .
و من هنوز که پنج سال از این اتفاق گذشته نتونستم بدون خشم و ناراحتی و دلخوری به این اتفاق نگاه کنم .
این که کسی که یه اعتقاداتی داره درست و غلط و به خاطر اون اعتقادات بهت حرفی می زنه و به اصطلاح خودشون ارشادت می کنه باز می تونی خودت رو توجیه کنی که احمقه و این برخورد نتیجه حماقتشه و و حداقل خودش داره فکر می کنه که کارش درسته.
ولی این که این برخورد از طرف کسی که شرحش گذشت صورت بگیره و فقط برای اعمال قدرت و حفظ ظاهر و ضعیف کشی خیلی دردناکه .
کسی که مثل خودته و از خودته و هیچ وقت به حرفی که زده اعتقاد نداشته و نداره و خودش هم می دونه که حرفش و کارش غلطه ولی منافعش ایجاب می کنه که در اون شرایط اون ماسک کثیف رو به چهره ش بزنه و تورو ارشاد کنه .
من از تو کمیته انضباطی دانشگاه ش.ه.ی.د ب.ه.ش.ت.ی به خاطر قرتی بازی پرونده دارم وزین و سنگین و بارها با رییس کمیته انضباطیش چایی خوردم ولی هیچ وقت به این اندازه اذیت نشدم چرا که حداقل اونها اعتقاد داشتند که کاری رو انجام می دهند که درسته .
شاید در مورد تجاربم در این باره که بیشتر خنده داره برام تا ناراحت کننده یاد آوریشون ، بنویسم.