کولی در کوچه، سرگردان در خود
نگاهی به در، یکی به دیوار
آوازی حزین با، با خود می خواند
ابرها سیاه، آبستن به درد
شورابه ی اشک، بر ما می بارد
خانه ها خالی، کوچه ها ساکت
ورودی در بغض
معلم گم شد، همکلاسی مرد
کی از رفیقم نشانی دارد؟
پنجره خفته، ستون در فشار
تیر به تیر از خشم، سیاه سیاه
دیوار به دیوار تکیه ندارد
راه از راه برید، سرچشمه خشکید
در سرزمینم، در کشتزارم
اهریمن
مرگ و فنا می کارد.
این دود سیاه، در حلقوم ما
فرو که لغزید، جادوگر خندید
صدا در آمد، طناب قد کشید
فریاد خفه شد، میله ها بر پا
شهر بر دار است، جان می سپارد
ترک ها بر دست، پیشانی چروک
مرد در سکوت، نگاه در قفس
کتاب دروغگو
مادر می گرید، باران می بارد
بابا در سفره هیچی ندارد
راه را زمستان، دربست بسته است
کولاک در تن سرزمین من
دست ها لرزان، دندان ها بر هم
درخت از خواب سنگین خسته است
نه دود از کنده، نه خورشید پیدا
بابا مضطرب، بهر امیدی
انگشت را انگشت، سخت می فشارد
این زخم بسته، صد، دوصد گره
در انتظار کدام رهگذر؟ ما نشسته ایم
که اگر شاید، دل بسوزاند
به علاج آید
تاریخ ورق خورد، ورق به ورق
ما نفهمیدیم، کس پشت کس را
مفت نمی خارد
تا همه به مهر، دست به هم دهیم
تا از زنجیر این دیو بر رهیم
من با همسایه، همسایه با او
او با همسایه، سایه به سایه
همه یک شویم،فریاد برآریم
ما آزاده ایم، ما کارگریم
با آزادگی، تاج شیطان و
تخت اهریمن
در هم بشکنیم
به زیر در آریم